جهانی سازی برندها
در اواخر دهه 1980، تعادل جهان، که بر اساس سه بلوک اصلی (متحدان غربی، بلوک اتحاد جماهیر شوروی و جهان سوم) بنا شده بود، شروع به لغزیدن کرد. پس از پایان جنگ سرد و فروپاشی بلوک شرقی، که نمادی از سقوط دیوار برلین در 9 نوامبر 1989 بود، شکل دیگری از یک روند جهانی سازی حاکم شد: جهانی شدن نئولیبرال.
مروری بر قسمت قبل...
تحت تأثیر گشایش بیشتر در بازارها، کاهش هزینههای حمل و نقل و افزایش تحرک انسانی، کالاهای مصرفی تقریباً در همه جای دنیا عرضه شد. در این دوره، تعداد سازمانهایی با دامنه جهانی به میزان قابل توجهی افزایش یافت.
در مقاله معروف با عنوان "جهانی شدن بازارها" استاد اقتصاد دانشکده بازرگانی هاروارد، ایده یک بازار بزرگ و بدون مرز را که با همگرایی نیازها و خواستههای مصرفکننده حاصل میشود، رایج کرد. شرکتها باید یاد بگیرند که گویی جهان یک بازار بزرگ است با نادیده گرفتن تفاوتهای منطقهای و ملی. در این زمینه، ساختن برندهای قدرتمندی که قادر به جلب ترجیح مصرفکننده در سراسر جهان باشند ، به عنوان یک صلاحیت اساسی تلقی میشود.
برندهای جهانی حتی به عنوان عناصر فرهنگ جهانی نقش داشتند هیچ چیز این موفقیت را به اندازه موفقیت مک دونالد از Champs Elysées به Ginza ، کوکا کولا در بحرین و پپسی کولا در مسکو و موسیقی راک، سالاد یونانی، فیلمهای هالیوود، لوازم آرایشی Revlon، تلویزیونهای سونی و Levi اثبات نمیکند . علاوه بر امکانات تجاری ارائه شده توسط یک بازار جهانی، این ایده همچنین برای استفاده در تولید به مقیاس، ترویج، تبلیغات و فروش کالاها بود. برای بهرهمندی از این مقیاسهای اقتصادی، بیشتر شرکتهای چند ملیتی با کم کردن شدید تعداد برندها برای حفظ گروه کوچکی از برندهای بزرگ با دامنه جهانی، مشغول عقلانی کردن سبد برندهای خود هستند.
برندها، با توجه به وسعت برندهای جهانی، به لطف معیارهای ارزشگذاری برند که در آن زمان ظاهر شدند، به تدریج به عنوان داراییهای مالی تلقی شدند.
اتخاذ گسترده سیستم مدیریت BMS در دنیای غرب (دهه ۱۹۵۰ - ۱۹۷۰)
سالهای بازسازی پس از جنگ جهانی دوم رشد گسترده جمعیتی و اقتصادی را نشان داد که منجر به تولید انبوه، توزیع انبوه و مصرف انبوه شد. دهه 50 برای توسعه بازاریابی یک دهه مهم بود زیرا برای اولین بار مصرف انبوه برای همه امکانپذیر شد.
مطابق مفهوم تدلو از "مرحله سوم بازاریابی آمریکا"، آن سالها با "افزایش تقسیم بازار از نظر جمعیتی" توصیف شدهاند و روانشناسی برای تقسیمبندی در بازارهایی که میتوانند از مزایای رقابتی بهرهبرداری کنند، به هوش بازاریابی نیاز داشتند.
همانطور که Fullerton (1988) و Volle (2011) خاطرنشان کردند ، تجزیه و تحلیل بازاریابی از نیازهای مصرفکننده قبلاً هم برای مدت طولانی وجود داشته است. فولرتون (1988) اظهار داشت، كه بسیاری از بنگاههای بزرگ آمریكایی (دهه 1920) بخش تجزیه و تحلیل بازار خود را داشتند. در اینجا، دوباره P&G به لطف یکی از مدیران "Doc" پیشگام شد.
در حدود سال 1924 دایر و همکاران (1925 و 2004) و مک کراوات (2001)، آنچه را که بعنوان پیشرفتهترین بخش تحقیقات بازاریابی داخلی در نظر گرفتهشد، ایجاد کردند و تا سال 1959 آن را رهبری کردند.
Smelser تیمی از مصاحبهكنندگان را تأسیس كرد كه مأموریت آنها صحبت با مصرف کنندگان برای استخراج دادهها بود تا مدیران برند بتوانند استراتژیهای بازاریابی خود را به طور دقیق تنظیم کنند.
اولین برندی که تحقیقات بازار را در طراحی خود گنجانیده است Comay بود و این نوع تحقیقات بازار، مشخصه رویکرد P&G برای توسعه محصولات جدید و تلاش مستمر برای بهبود موارد موجود شد.
در انگلیس، چندین شرکت در دهههای 1920 تا 1930 تحقیق بازار را از ایالات متحده در این کشور وارد کردند. مانند یونیلور یا رونتری، که از تحقیقات بازار برای تعیین سیاستهای آنها در توسعه محصول و بازاریابی استفاده میکرد. اما این از این قاعده مستثناست زیرا: اگرچه بازاریابی بین جنگی به خدمات تخصصی آژانسها نیاز داشت و در بنگاهها حرفهایتر شد، اما تعداد کمی از شرکتها در واقع تحقیقات بازار را اتخاذ کردند یا به "گرایش بازاریابی" تبدیل شدند. روشهای بیشتر مدلها تا دهه 50 و 1960در ایالات متحده و انگلیس تغییر نکردند.
پس از جنگ جهانی دوم، شرکتهای بیشتری شروع به درک اهمیت دادههای داخلی خود برای ارزیابی بهتر بازارهای خود و سازماندهی تحقیقات بازار خود کردند. علاوه بر این توسعه تکنیکهایی مانند استفاده از دادههای پانل مصرفکننده، جمعآوری و تجزیه و تحلیل دادههای بازار، در مقیاس بزرگتر را امکانپذیر کردهاست.
گزارش