مقدمه ای در رابطه با هوش هیجانی
سلام. سما بالو هستم امروز میخواهیم یک گفتگو با آقای شعبانعلی در رابطه با هوش هیجانی داشته باشیم.
+ لطفا مقدماتی در این رابطه بیان کنید. تعریفی از هوش هیجانی بیان کنید و تفاوت آن با هوش ارتباطی و هوش های دیگر را بفرمایید.
ریموند کتل Raymond Cattell که یه شخص معروف در زمینه هوش هست، تعریفی در رابطه با هوش گفته. هوش چیزی هست که همه می فهمند چیست ولی هیچکس نمی تواند برای آن تعریفی بیان کند. ما هنوز هیچ تعریف علمی درستی از هوش نداریم. برای هوش هیجانی و هوش های دیگر هم همین حالت وجود داره.
اما یه تعریف علمی که مخرج مشترک هوش ها هست این هست که هوش هیجانی یعنی اینکه من احساسات و هیجان های خودم را خوب بشناسم، بتوانم به خوبی آن ها را مدیریت کنم، احساسات و هیجان های دیگران را تشخیص دهم، و بتوانم بر روی احساسات و هیجاناتشان تاثیر بگذارم. در صورتی که شخصی در این زمینه ها توانمتد باشد می توانیم بگوییم هوش هیجانی زیادی دارد.
+ محیط اجتماعی تا چه حد می تواند بر روی هوش هیجانی اثرگذار باشد؟
قطعا خیلی زیاد. برخلاف هوش محاسباتی یا هوش ریاضی که معمولا گفته می شود بیس ژنتیکی زیادی دارد، محیط زندگی یک فرد، تاثیر زیادی بر روی هوش هیجانی می گذارد. مواردی از جمله تربیت خانوادگی، تمرینات و بازی هایی که انجام می دهیم، نحوه آموزش، کتاب های درسی، همه این ها عواملی هستند که می توانند هوش هیجانی ما را قوی تر کنند و یا آن را محدود کنند.
بعد از هوش ریاضی که در ایران خیلی رواج داشت، آقای گاردنر Howard Gardner هوش دیگری را مطرح کرد تحت عنوان هوش چند مولفه ای. گفت ما انواع مختلفی از هوش داریم. ابتدا 7 نوع بود بعد 8 نوع شد و بعد 9 تا. و معتقد بود نمی توانیم به صورت کلی بگوییم انسانها تیزهوش هستند یا نیستند. بلکه باید حوزه به حوزه مشخص کنیم.
اولین عاملی که مطرح کرد هوش کلامی بود. بعضی افراد قادر هستند با کلماتشان به راحتی روی دیگران تاثیر بگذارند. و دیگران از صحبت با آنان لذت ببرند. تحقیقات نشان می دهد خانم ها در زمینه هوش کلامی یک پله بالاتر از آقایان هستند.
هوش دومی که مطرح کرد، هوش ریاضی یا هوش منطقی بود. اینکه من بتوانم معماهای منطقی را حل کنم. مشتق و انتگرال و ضرب و تقسیم را به خوبی انجام بدهم.
مورد سوم، هوش بصری است. اینکه یک نفر چقدر فضا را خوب می شناسد. مثلا چیزی که در بحث طراحی صنعتی مطرح است. تصویر از ابعاد مختلف یک جسم را می دهد و باید بتوانی تشخیص بدهی چه قطعه ای هست. در این زمینه، آقایان توانمندتر هستند.
هوش موسیقی، توانایی تشخیص موسیقی، توانایی لذت بردن از موسیقی. توانایی تمییز دادن بین انواع فرکانس ها.
هوش بدنی یعنی تسلط بر بدن. مثلا اینکه حرکات ورزشی را به همان ترتیبی که مربی انجام می دهد تکرار کنی.
دو هوش دیگر هم مطرح کرد که تعریف هوش هیجانی می شود: هوش درون فردی: اینکه یک شخص با خودش ارتباط درست داشته باشد. بفهمم الان چه حالی دارم و چرا الان خوشحالم، چرا ناراحتم، چرا غبطه می خوردم. بتوانم اینها را آنالیز کنم.
هوش برون فردی: ارتباط با دیگران. من می توانم حرف دیگران را خوب بفهمم یا نه. باهاشون ارتباط خوب دارم یانه. می توانم با دیگران رابطه احساسی خوب برقرار کنم یا نه. مجموع این دو مورد، هوش هیجانی را تشکیل می دهد.
دو هوش دیگر که مطرح کرد هوش طبیعت گرایی و لذت بردن از طبیعت ، کسی که از بودن در کنار جویبار یا از آرامش کوه لذت ببرد دارای این هوش است. و هوش معنوی بود. اینکه من دنبال این باشم که از کجا آمدم. کجا قرار است بروم. دلیل بودنم در این دنیا چیست. و چگونه می توانم به خودم و دیگران معنی بهتر بدهم.
+ ممنون. من خواهش میکنم که برای شنونده هام در مورد درون فردی و برون فردی بیشتر توضیح دهید که آیا هوش هیجانی قابل اندازهگیری هست؟
برای اندازهگیری هوش عموما پرسشنامههایی را طراحی میکنند. ولی واقعیت این هست که اگر ما هوش هیجانی را درست بشناسیم، حتی بدون پرسشنامه هم می توانند ارزیابی بکنند. که من چقدر باخودم ارتباط می توانم برقرار بکنم. و چقدر با دیگران ارتباط خوبی برقرار میکنم. ولی تست هایی از جمله تست بار-ان (Bar-on) وجود دارد.
+ شخصی که در این حوزه قوی نیست و قصد دارد هوش هیجانی خودش تقویت کند باید چکار کند؟
اولین کاری که باید بکنیم اینه که موانع رشد هوش هیجانی را برداریم. سه مانع اصلی رشد هوش هیجانی عبارتند از: کمبود اعتماد بنفس. در افراد با اعتماد بنفس کم، هوش هیجانی رشد نمی کند اگر اعتماد بنفس من کم باشد، زمانی گفتگو با فرد مقابل، بیشتر از اینکه حواسم به حس خودم و حس مخاطب باشد، دقت کنم که از گفتگو با من راضی هست یا خیر. همه حواسم به این هست که آیا حوصله شنیدن صحبتهای من را دارد؟ درست حرف میزنم؟ و وقتی تمام پروسس داخلی ذهن من مشغول این موضوعات شود، من انرژی ندارم که احساساتم را مدیریت کنم، احساسات مخاطب را مدیریت کنم، بنابرین اعتماد بنفس یکی از مهم ترین پارامترهایی هست که می تواند کمک کننده باشد. یه زیرساخت هست که کمک می کند که من هوش هیجانی خودم را بهتر بکنم. پیشنهادم این هست قبل از اینکه هوش هیجانی را بهتر کنیم، برای افزایش اعتماد بنفس تلاش کنیم
مانع دومی که وجود دارد کمبود عزت نفس است. عزت نفس را عموما معادل اعتماد بنفس فرض میکنند در حالی که اصلا چنین نیست. معنای عزت نفس این است که من بپذیرم یک سری نقاط قوت و یک سری نقاط ضعف دارم. و هر انسان دیگری یک سری نقاط قوت و ضعف دارد. اگر این را بپذیرم، هم می توانم خودم را تحلیل کنم و هم دیگران را. و قدرت تحملم بالا میرود. که قدرت تحمل یکی از مهم ترین شاخصههای هوش هیجانی است. یعنی فردی که هوش هیجانی بالایی دارد باید بتواند یک شخص متفاوت با توانمندیها و نگرشهای متفاوت را تحمل کند. اگر به این باور از خودم برسم که نقاط ضعفی دارم می توانم انرژی و احساسم را صرف توسعه هوش هیجانی کنم.
سومین نگرشی که وجود دارد که در فایل قبلی نیز در این رابطه با دکتر شیری صحبت کردم، کتاب وضعیت آخر تامی هریس را مطرح کردیم. چهار state مطرح میکند. من خوب نیستم تو خوب نیستی. من خوبم تو بدی. من بدم تو خوبی. من خوبم تو هم خوبی. هوش هیجانی بعد از این state مطرح میشود. یعنی تا زمانی که به این باور نرسی که من خوبم تو هم خوبی. هر کدام ویژگی هایی داریم و قرار نیست به هم آسیب بزنیم. ضعف همدیگر را هم میشناسیم. در این شرایط یک بستری ایجاد می شود که هوش هیجانی معنا پیدا کند.
بنابراین به صورت خلاصه ، نگرش درست، بپذیریم که همه خوبیم. البته همه نقطه ضعف داریم. باید سعی کنیم عزت نفس بالا برود. من خودم را بپذیرم بعنوان یک انسان که لایق زندگی وارتباط و دوستی هستم. و داشتن اعتماد بنفس؛ در حدی که من در زمان گفتگو و مذاکره تمرکزم روی گفتگو و روی احساس خودم و احساس مخاطب باشد.
اگر بتوانی این سه مانع را مدیریت کنی ، زمینه خوبی برای رشد هوش هیجانی ایجاد میشود.
+ چون بحث اصلی ما مذاکره هست از شما خواهش میکنم مثال ها و مصداق هایی را در حوزه مذاکره بفرمایید.
اولین مثالی که میتوانم بیان کنم، مصاحبه شغلی هست. من برای مصاحبه کننده رزومه خودم را شرح میدهم. در این قضیه، گرفتن بازخورد خیلی مهم است. یعنی وقتی به مصاحبه کننده نگاه میکنم باید از حالت چشمها و زبان بدن، از فرم نشستن وی متوجه شوم رزومه من را باورکرده یا خیر. من شروع به گفتن سوابق کاری خودم میکنم. اگر دستش را زیر چانه گذاشته و به من نگاه می کند، پیام این هست که یا از توضیحات من خسته شده یا احساس میکند دارم دروغ پردازی میکنم. اگر متوجه این قضیه بشوم، صبر میکنم، نظر او را میپرسم، شواهد بیشتری ارائه میدهم.
هر لحظه بتوانی از مخاطب بازخورد بگیری و مهم تر از آن، اینکه از خودت بازخورد بگیری. ما در درون خود سه لایه مختلف داریم. یک لایه به نام هیجان یا emotion که بروز بیرونی دارد. یعنی وقتی عصبانی میشوم دستم را مشت میکنم. یک مقدار محکم تر می نشینم. ضربان قلب تندتر میشود. تنفس تندتر میشود. هیجان یعنی وقتی که بدن به motion یا حرکت در میآید. پس هیجان، حالتی است که دیده یا حس میشود.
لایه دوم احساس است که مقدار زیادی از آن ممکن است درون ذهن باشد و از بیرون دیده نشود اگر هم در بدن هست در بیرون مشخص نباشد.
لایه پایینی attitude یا نگرش هست. در واقع نگرشی که من به مخاطب دارم یا مخاطب به من دارد باعث به وجود آمدن هیجان و حس میشود.
من باید عادت کنم احساسات و هیجانات و نگرش های خودم را ببینم. من اگر در مذاکره به یه حدی برسم که قلبم که تندتر می زند خودم بفهمم. تنفسم که سطحی تر و تندتر میشود متوجه شوم. هنگام گفتگو حواسم به اینکه دستم را مشت کنم باشد، در این صورت میتوانم به مخاطب نیز توجه کنم. هوش هیجانی دو المان دارد. Monitoring & management. نظارت کردن و مدیریت کردن. اگر بتوانم احساساتی از جمله حسد و عصبانیت را در خودم خوب تشخیص بدهم در مخاطب هم خوب تشخیص خواهم داد.
+ پس شرایط محیطی و فضای مذاکره خیلی می تواند روی هوش هیجانی تاثیر بگذارد. ما باید چه کاری انجام دهیم تا بتوانیم در این شرایط بر روی رفتارمان مدیریت داشته باشیم؟
یکی از موارد مفید مطالعه است. ولی مطالعه به تنهایی کافی نیست. پیشنهاد من به دوستانم این هست که حین مذاکره، روند مذاکره را کندتر کنند. مشابه حالت رانندگی. راننده ناوارد سعی می کند با سرعت کمتری حرکت کند تا قادر باشد خودرو را کنترل کند. زمانی که حرفهای شد سرعت خودرو را افزایش میدهد. پیشنهاد من این هست که اگر کسی احساس می کند در حال حاضر هوش هیجانی بالایی ندارد، سرعت گفتگوی خود را کندتر کند. بعد از بیان جملاتش مکث کند. به واکنش و بازخورد فرد مقابل توجه کند. به اندازهای که سرعت گفتگو را کند کنیم قدرت مدیریتمان بالاتر میرود. روزی که در این زمینه مهارت پیدا کردیم میتوانیم با سرعت بالاتری مذاکره کنیم. این تکنیک خیلی ساده ای است ولی متاسفانه کسی زیاد به آن توجه نمیکند. کندکردن گفتگو موجب تسلط افراد در فضای مذاکره خواهد شد.
علاوه بر آن، فایل های صوتی رادیو مذاکره را گوش دهند چون در گفتگوهای آینده قرار است در مورد تک تک اینها صحبت کنیم. و جمله معروف پلیک مک؟: اگر ما احساسات را مدیریت نکنیم، احساسات ما را مدیریت می کنند. این ها توصیه هایی بود که فعلا به ذهنم رسید.
+ اگر برای تکمیل این بحث توضیح دیگری دارید بفرمایید.
در رابطه با ارتباط بین هوش هیجانی و استرس، نکتهای را بیان میکنم. یه تعریف جالب از استرس وجود داره. استرس برابر است با اختلاف بین تقاضای انرژی که محیط و اطرافیان از من می خواهند و منابع انرژی که من دارم، تقسیم برزمان.
من در حال حاضر مقداری انرژی دارم. هنگامی که مخاطب از من سوالات مشکل میپرسد، هم زمان با زبان بدن، پیامهایی را انعکاس میدهد، از صحبتهای من یادداشت برداری میکند در حالی که من از مطالبی که او مینویسد اطلاعی ندارم و بسیاری موارد دیگر، تمامی این موارد باعث مصرف انرژی بیشتری در من میشود. هر قدر مخاطب انرژی بیشتری را از من بگیرد و هرقدر میزان انرژی کم تری در ذهن یا بدن من باشد، خصوصا اگر در یک مدت زمان کوتاه باشد من تحت استرس بیشتری قرار خواهم گرفت.
وقتی که افراد هوش هیجانی و مدیریت احساسات را به خوبی فرا بگیرند قادرخواهند بود انرژی بیشتری در وجودشان مدیریت کنند. اتفاقات بیرونی، انرژی کم تری را از آن ها میگیرد و بنابرین خواسته یا ناخواسته سطح استرس کم تری را در مذاکره تجربه میکنند. من امیدوارم بتوانیم این بحث را در برنامه های بعدی بیشتر دنبال کنیم.
به نقل از سایت محمد رضا شعبانعلی
گزارش