وظیفه اصلی مدیران این است که کاری کنند تا سازمان به صورت اثربخش فعالیت کند و رساندن سازمان ها به این اثربخشی کار مشکلی است.

درک رفتار یک نفر کار مشکلی است، حال باید در نظر گرفت که درک رفتار یک گروه که از افراد زیادی تشکیل شده است و شامل روابط گسترده ای میان آنان است؛ تا چه حد سخت تر و چالشی تر است. با این حال وظیفه رفتار سازمانی، مدیریت چنین پیچیدگی هایی است زیرا در نهایت یک سازمان از انسان ها و روابط آن ها تشکیل شده است. از این رو، مدیریت رفتار سازمانی، هسته مرکزی وظایف مدیریت است. وظیفه ای که در آن درک الگوهای رفتاری افراد، گروه ها و سازمان در راستای پیش بینی پاسخ های رفتاری آن ها نسبت به رفتارهای مدیریتی، در دستور کار است و در نهایت از این درک جهت پیش بینی کنترل های مورد نیاز استفاده شود.

یکی از ابزارهایی که می‌توان با استفاده از آن پیچیدگی های ذاتی و تضادها و تعارض های سازمان را شناخت، استفاده از مدل یا چارچوبی مفهومی است. یک مدل، یک تئوری است که نشان می دهد کدام فاکتورها بیشترین اهمیت را دارند. همچنین نشان می دهد که ارتباط میان فاکتور ها چگونه است و کدام فاکتورها و ترکیبشان می توانند باعث تغییر در فاکتور دیگر شوند.

مدلی که ما از آن استفاده می کنیم بسیار مهم است زیرا تحلیل ها و اقدامات را جهت دهی می کنند. به دلیل اینکه در هر حالت سازمانی حل مسئله شامل انتخاب اطلاعات مورد نیاز راجع به مشکل، تفسیر اطلاعات و تعیین دلیل بروز مشکلات و نتایج احتمالی است و اساساً این فرایند تحت الشعاع مدل مورد استفاده قرار خواهد گرفت.

این نوشتار در تلاش است تا یک مدل عمومی (به جای مدلی که صرفاً به توصیف یک جنبه از سازمان بپردازد) از سازمان ارائه کند تا بتوان به سازمان به عنوان یک کل نگریست.

فرضیه اساسی این مدل این است که برای اینکه سازمان اثربخش باشد، اجزا و زیرمجموعه های آن باید به صورت مداوم ساختاردهی و مدیریت شده و به سمت همبستگی حرکت کنند.

ادامه دارد...

 

 

 

 

یک نگاه کلی به سازمان

راه‌های مختلفی برای اندیشیدن درباره‌ی سازمان وجود دارد. وقتی از یک مدیر خواسته می‌شود تا تصویری از سازمان خویش رسم کند، او معمولاً یک ساختار سلسله مراتبی از سازمان (ساختار وظیفه‌ای) را نمایش می‌دهد.


این نوع نمایش، روابط و واحدهای کارکردی رسمی که به‌عنوان مهم‌ترین عوامل سازمان شناخته می‌شوند؛ را نشان می‌دهد. گرچه این روشی نوعی نگاه به سازمان است اما این نگاه به‌شدت محدود است. این نوع نگاه فاکتورهایی مانند رفتار رهبر، تأثیر محیط، روابط غیررسمی، توزیع قدرت و ... را نادیده می‌گیرد. در واقع این نوع نگاه صرفاً بخش کوچکی از واقعیات سازمان را نمایش می‌دهد.

در مقابل شاهد تلاش‌هایی بوده‌ایم که می‌خواهند سازمان را به‌عنوان یک سیستم و پدیده اجتماعی که ویژگی‌های سیستم‌های طبیعی و مکانیکی را دارد؛ تفسیر کنند. به‌عنوان یک سیستم، سازمان ویژگی‌های اساسی سیستم‌ها را داراست که چند مورد آن عبارت‌اند از:

  • وابستگی داخلی متقابل: تغییر در یکی از اجزا یا زیرمجموعه‌های سازمان تأثیر خود را در سایر بخش‌های سازمان نیز خواهد گذاشت.
  • ظرفیت بازخور: اطلاعات حاصل از خروجی‌ها، می‌تواند جهت کنترل سیستم استفاده شود. به دلیل این ویژگی سازمان‌ها می‌توانند خطاها را اصلاح نموده و عملکرد خود را تصحیح نمایند.
  • تعادل: اگر اتفاقی باعث شود سیستم از حالت تعادل خارج گردد، سیستم واکنش نشان داده و مجدداً تعادل قبلی را باز می‌یابد.
  • همبستگی: ساختارهای متفاوت می‌توانند خروجی یکسانی تولید کنند. در واقع می‌توان گفت که صرفاً یک روش بهینه برای سازمان‌دهی وجود ندارد.
  • انطباق: یک سیستم جهت ادامه حیات باید بتواند تعادلی میان ارتباطات خود و محیط ایجاد کند.

با بررسی ویژگی‌های بالا می‌توان دریافت که تئوری سیستم‌ها یک نگاه پویاتر و پیچیده‌تر از سیستم را فراهم می‌کند. اما گرچه این روش نگاه ارزشمندی به سازمان است اما به‌عنوان یک ابزار حل مسئله، محدودیت دارد زیرا برای آنالیز رفتارهای روزانه سازمان بسیار محدود است.

 

ادامه دارد....

soli